بچه های ِ منبچه های ِ من، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

خاطره هایی برایِ کودکی که هرگز زاده نشد

بابا محسن

سلام عجقم...!! نمیدونی چه بابای مهربونی الان نصیبت شده!!! این یکی دیگه واقعنی داره بابات میشه!! انقده مهربوون و خوبه!! انقده شبیهه مامانیته!!! دلکم باید یاد بگیری به من بگی مامان جون!! عمرا بزارم بگی مادر و به بابات بگی پدر!! چیه آخه شسته،رُفته!بدون هیچ حسی!! مامان گفتنش خودش یه حسی رو منتقل میکنه به آدم!! یه حس عاشقانه!! میدونی بابات قراره اگه دختر بشی،اسمتو چی بزاره؟! رقیه!! خوب آخه بچمو مسخره میکنن پس فردا توی مدرسه!! میدونم رقیه کیه،ام البنین،ام کلثوم،اما دلکم این اسمهارو نمیشه قرن 22 روی بچمون بزاریم که!! یکم فکر کن!! اما اگه بزاره،از کاری که از بچگی بدم میومده و دوست نداشتم،باید انجامش بدم! اونم اینه که ...
26 آذر 1391

هنوز

هنوز وقت پیدا نکردم!! و پولی که بتونم باهاش به سرپرستی بگیرمتون... ولی تمام سعیمو میکنم!! دوستون دارم بچه هاب من...! ...
1 آبان 1391

10

همین روزهاس که نی نی دار بشم! دارم میرم سرپرستی دوتا بچه رو قبول کنم! اگه بشه میخوام دختری رو که اسمش دریاس رو انتخاب کنم! و پسر... نظری ندارم هنوز! دلم میخواد برم ببینمش! اما... انگار هیچ اثری از بچه بهت نمیدن! نمیدونم! هیچی نمیدونم! اما من بچمو پیداش میکنم!
20 مرداد 1391

9

سلام وجود من! خوبی؟! شاید باورت نشه اما نمیدونم چرا همیشه این ترس باهام بود شاید یه حس بود نه ترس! حس اینکه من میمیرم و شمارو وباباتون بزرگ میکنه! اینکه بعد سالها میاید این وبلاگو میبینید! نمیدونم.. شاید اینها تخیلاتی بیش نیستن! نمیدونم...واقعا نمیدونم!! مامانتون بین مشروطی و پاسی قرار داره! یعنی هنوز یکی از استادا دکمه تایید رو نزده! نمرات هنوز کامل وارد کارنامه نشده! دلم یه مسافرت مشهد میخواد! حداقل تنهایی! اگه دیگه راه نداشت،فوقش با یکی از دوستا! خدا... تو میشنوی نه؟!
20 مرداد 1391

8

بچه ها منو ببخشید... خیلی وقته نیومدم پیشتون... امشب کلی دلم گرفته بود... بچه ها مامانتون امسال رسما رید... گند زد به آینده اش امسال... دوستاشو به درساش ترجیح داد... غم دوستاش حتی بدون اینکه اونا بدونن از تو داغونش کرد... دلتنگ شد...!! غصه خورد... امسال به اندازه یه بچه راهنمایی گریه کرد...!! خیلی...!! امسال که میگم منظورم این ترمه..!! بچه ها مامانتون خیلی غصه داره!! خیلی غمگینه!! خیلی...!! کسی رو نداره مامانیتون که حرف بزنه باهاش... غصه داره!! گریه داره!! دلش میخواد یکی بغلش کنه و گریه کنه!! دل مامانتون کوچیکه!! میگیره!! الان گرفته!! کمکش کنید بچه های مامان!! ...
1 مرداد 1391

7

سلام عشق مامان... سلام عمر مامان... خوبی؟؟؟ عمر من... وای... تو کی قراه به دنیا بیای؟! دلم کلی برات تنگ شده...!! دلم برات تنگ میشه! نکنه یه موقع اصلا به دنیا نیای؟! من دق میکنم... همینطوری وقتی مادرایی رو میبینم که دست در دست بچه هاشون دارن قدم میزنن،غصه میخورم که من چرا ازدواج نکردم و بچه ندارم... مامانی،خیلی دوست دارم... از همین حالا که نیستی... قول میدم خوب تربیتت کنم... به جای مامان،رفیق و دوستت باشم... عشق مامان... کلی بوس از همینجا... ...
4 تير 1391

لالایی مخصوص پسر خودم

اینم یه لالایی برای پسر خوبم... خوب بخوابی مامانی... لا لا لا لا نخواب سودی نداره همون بهتر که بشماری ستاره همون بهتر که چشمات وا بمونه که ماه غصه اش نشه تنها بیداره لا لا لا لا نخواب باز هم سفر رفت نمیدونم به کارون یا خزر رفت فقط دردم اینه مثل همیشه بدون اطلاع و بی خبر رفت لا لا لا لا نخواب میدونه جنگه دست هر کی میبینی یه تفنگه یه عمره دور چشماش گشتم اما نفهمیدم که اون چشما چه رنگه لا لا لا لا نخواب زندونه دنیا ، سر ناسازگاری داره با ما بشین باز هم دعا کن واسه اون که ما رو اینجا گذاشت ، تنهای تنها لا لا لا لا نخواب اون راه دوره خدا میدونه که حالش چه جوره تو...
24 خرداد 1391