بچه های ِ منبچه های ِ من، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

خاطره هایی برایِ کودکی که هرگز زاده نشد

5

1391/3/24 15:50
نویسنده : الــــــی
147 بازدید
اشتراک گذاری

پسر زیبای من سلام...

میدونی واسه بچه هاسوال شده که بابات کیه...

چرا باید بابات سهیل باشه...

راستش گاهی اوقات که فکر میکنم میبینم دوست نداشتم که سهیل بابات باشه...

باید رضا بابت میشد...

عشق من...

کسی که باتمام وجود 7سال دوستش داشتم و بعد از اون همه سال پا پیش گذاشت واسه دوست شدن...

کسی که 3روز پیش دور آغوش هم بودیم بعد از 2-3 سال همدیگرو عاشقانه بغل کردیم و عاشقانه بوسیدیم...

کسی که هنوز مادرت رو عاشقانه دوست داره...

به خودم میگم اگه زمان به عقب برمیگشت،رضا حاضر میشد تو روی خانواده اش وایسته و بگه من الهام رو میخوام همین و بس...

بعدش بگه میخوام با الهام ازدواج کنم؟

بعد ما نامزد میشدیم و سال پیش بعد از اتمام درسمون ازدواج میکردیم...

میشد؟

رضا میگه من تازه فهمیدم که مامانم چقدر روم نفوذ داشت و همین نفوذها باعث از بین رفتن رابطه هاشو و آسیب زدن به خودش شده...

پسرم؟

دوست داشتی رضا بابت میشد؟

آره؟

میدونی با اینکه رضا قول داد که یه شب باهم باشیم اما من عمرا همچین چیزیو قبول کنم...

با اینکه گفت آخرش تورو میگیرم،اما عمرا اگه منو بهش بدن...

بااینکه عشق اول و آخر همیم...

اما عمرا بهم برسیم...

میدونی پسرکم،خاصیت عشق اینه...

امیدوارم یه روزی بشه که اینارو بخونی...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

يه ناشناس
24 خرداد 91 19:06
عزيزم چرا اينقدر فكر ميكني به مردها محتاجي عشق چي كشك چي؟ ولشون كن مردها رو زندگيت رو بكن